سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد
قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق
خدايا پدر بزرگ پير من سالهاست كه از دنيا رفته است! او نه نمازي خواند و نه روزه اي گرفت!! اما به نظرم حق الناسي ضايع نكرد. هيچ گاه فراموش نمي كنم كه به دايي ام وقتي كه جوان بود چه گفت: يادمان باشد ولحظه های بی قراريش... و اكنون من ياد حرفهاي پدربزرگم افتاده ام. چه زيبا و قشنگ گفت!! و من چه زشت و ناپسند خلف وعده كردم!! خدايا احساس مي كنم كه در زير بار اين حق الناس بالاخره خفه خواهم شد! خدايا از تو مي خواهم كه از گناهم در گذري!! خدايا از مهتاب هم حلاليت مي طلبم!! خدايا هم از تو و هم از مهتاب نشانه اي مي خواهم كه بدانم از گناهم در گذشته اي و همچنين مهتاب مرا بخشيده است!! من تاوان ياداوري سرنوشت را ندارم!!
نظرات شما عزیزان:
وقتی کسی رابه خودمان وابسته کرديم
دربرابرش مسئوليم...
دربرابراشکهايش،
شکستن غرورش
لحظه های شکستنش درتنهايی
واگريادمان برود...
درجايی ديگر سرنوشت يادمان خواهداورد
Power By:
LoxBlog.Com |